به نسیمی همهی راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
فاضل نظری
هورمون و ذهن......برچسب : نسیمی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06
یعنی می گی ما چرت و پرت خون هستیم؟ :))
زیادی سخت می گیری به خودت.. من پشیمونم که خیلی جاها از هر لحاظ که فکرش رو بکنی خیلی زیاد به خودم سخت گرفتم تا کارهام خوب و مفید باشه و بعدش حق استراحت و خوشی داشته باشم.. پشیمونم..
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06
از دور بودن از ادما پشیمونم....از نزدیک شدن بهشون گریزونم....
دور که بمونی تنهایی بی برو برگرد نصیبت میشه....
دور که بمونی بهت میگن سرد و خشک و جدی و مغرور....
نزدیک که میشی نمیدونی این خار که به دستت میره برای چیدن گل خرزهره است یا گل رز....
نزدیک که میشی تنت زخمی میشه...زخمای ریز دوست داشتنی...یا زخمای مزمن ابدی....
پ.ن. تو رو باز به یادم اورد هر کی از عاطفه دم زد....
هورمون و ذهن......یکی از بچه ها میگفت بعضی وقتا میرم خونه میبینم شوهرم از ایران برام به مناسبتی چیزی گل و هدیه انلاین سفارش داده و اوردن دم خونه ام....اون یکی میگفت نامزدم برام کیک سفارش داده و اوردن دم اتاقم....
نمیشه منم برگردم ببینم یکی برام کلی کتاب قشنگ فرستاده از محمود دولت ابادی و عباس معروفی و ابراهیم گلستان و نادر ابراهیمی و کلی نویسنده های دیگه....حتی مجموعه شعرای فریدون مشیری و شهریار و شاملو به یاد نوجوونی...
هورمون و ذهن......برچسب : فانتزی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06
باید به خودم قول بدم لباس ورزشیا رو از کمد در بیارم....با اون شال سفیده....
مثل سال اول که پر از شوق و ذوق بودم برم هی لب دریا بدوم...برم لب دریا ورزش کنم یه روز در میون....
برم شبا قدم بزنم....
برم غروبا لب دریا بشینم دریا رو از روی سنگا نگاه کنم عوض نشستن تو ازمایشگاه و فکر و خیال بافتن....
باید تنهایی برم تو پارکا...
باید در بیام ازین خمودگی...
دارم چی کار میکنم با خودم من؟
دارم چه ظلمی میکنم من؟
هورمون و ذهن......برچسب : مردونه, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 20:06
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1396 ساعت: 13:47
خورشید جان، امان از این بی تو گذشتن ها؛
وقتی از شما دورم، برف های درونم آغاز میشود.
کاش میتوانستید درباره تان چه فکر می کنم. من برای دیدن شما همه ی درها را زدهام.
عاشقی خوب است؛ زندگی حلال کسانی که عاشقاند.
من خجالتیام و هنوز نمی دانم اسم تان را چگونه تلفظ کنم.
ای کاش عشق، خود لب و دهان داشت.
محمد صالح علاء
هورمون و ذهن......برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 17:07
1. سکوت رو چه جوری میشه نوشت؟
حرف رو به کی میشه گفت که همون طوری که هست بفهمه نه پر رنگ تر و نه کم رنگ تر....نه جدی تر و نه شوخی تر....نه بیشتر و نه کمتر....
بعضی چیزا خیلی جدی ان...خیلی....
2. نرگس عزیزم...تولدت پیشاپیش مبارک...کوچولوی دوست داشتنیِ من....امیدوارم اروم و خوشحال باشی همیشه...و بین ادمایی که عاقلن و برات شادی به ارمغان میارن.... ماچ و بوسه به روی ماهت :)
هورمون و ذهن......برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1396 ساعت: 1:00
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22
برچسب : جوانی, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22
برچسب : تجربه, نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 16:22
از صبح حرف زدیم....
ساده و راحت...
از غمامون...شادیامون....حتی غیبت هم کردیم....زیر بارون نشستیم...پشه ها دست و بالمون رو نیش زدن....
حرف زدیم...حرف زدیم....یه بخشاییش رو گفتیم...یه بخشایی رو هم نگه داشتیم تا راز مگوی بین ما و تو باشه فقط....که جز تو کسی باخبر نشه از دردمون....صورتمون رو با سیلی سرخ کردیم.....
و برگشتیم....مثل همیشه.....مثل همیشه.....
برچسب : نویسنده : yekzendegi1 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1396 ساعت: 1:45